Monday, June 24, 2013
چشمان باز کاملا بسته فیلمی محصول 1999
و به کارگردانی و تهیه کنندگی و نویسندگی کارگردان شهیر استنلی کوبریک بود. این فیلم
بر اساس برداشتی آزاد از رمان داستان یک رویا نوشته آرتور شنیستلر بود که در سال
1926 نوشته شد.
کوبریک در سال 1960 تمامی حق و حقوق این
داستان را برای تبدیل به فیلم کسب کرده بود تا این که در دهه نود و با کمک فردریک رفل
نوششتن فیلمنامه آن را آغاز کرد.
این فیلم که ساخت آن سه سال به طول انجامید
بالاخره در 16 جولای 1999 و چند ماه بعد از مرگ کوبریک اکران شد. البته به دلیل وجود
صحنه های سکس این فیلم دستخوش سانسورهای فراوانی مخصوصا در انگلستان شد.
داستان فیلم:
دکتر بیل هارفورد با بازی تام کروز و همسرش
آلیس با بازی نیکل کیدمن زوج جوانی هستند که در نیویورک زندگی میکنند. نزدیکی کریسمس
است و آنها شبی به یک مهمانی که توسط دوست بیل, زیگلر تشکیل شده بود, دعوت میشوند.
بیل در آنجا پس از سالها یکی از دوستان دوران دانشکده خود, نیک را میبند. او که حالا
درس را رها کرده است, در مهمانی با نواختن پیانو امرار معاش میکند. در همین جا آلیس
از او جدا میشود. در اتاق دیگر که او تنها ایستاده است, یک مرد مجارستانی او را به
رقص دعوت میکند. در همین حال و در جای دیگر هم بیل توسط دو مدل احاطه شده است! در همین
حال که دو دختر سعی در برقراری رابطه با بیل را دارند مستخدم بیل را صدا میکندکه زیگلر
در اتاق بالا انتظار او را میکشد. زیگلر مشغول سکس با زنی بود که بر اثر مصرف زیاد
اسپید بال اُوردز کرده بود.
شب بعد در حالی که در هر دو آنها در اثر
مصرف بیش از حد ماری جوانا در نشئگی بودند, آلیس از بیل میپرسد که آیا دیشب با آن دو
مدل سکس داشته است یا نه؟ بعد از اینکه بیل همسرش را متعاقد میکند که آنها فقط دو مدل
بودند, از همسرش میپرسد که آیا او هم به آن مردی که دیشب با او رقصیده بود نظر داشت
یا نه؟ همین حرف ها موجب درگیری لفظی ای بین آنها میشود که وقتی بحثشان بالا گرفت آلیس
به بیل میگوید که پارسال در تعطیلات او با یک افسر نیروی دریایی عشق بازی و البته سکس
داشته است. در همین هنگام به بیل تلفنی زده میشود که پدر یکی از دوستانش در بستر مرگ
است و او باید آنجا حاضر شود. او شبانه از خانه خارج میشود و به خانه آنها میزود. در
راه و در تاکسی فکر و خیال خیانت همسرش از جلوی چشمانش محو نمیشود. به خانه ی آن مرحوم
که میرسد, آن زن بیل را میبوسد و به او میگوید که دوستش دارد. از خانه ـش که خارج میشود
و در حالی که در پیاده رو های نیویورک مشغول قدم زدن است یک فاحشه به اسم دومینو با
او ارتباط برقرار میکند و او را به خانه اش میبرد. در همان هنگامی که آنها میخواهند
همدیگر با ببوسند, آلیس به بیل زنگ میزند تا از اوضاع با خبر شود. بیل هم به دروغ به
او میگوید که مجلس کمی طول کشیده است و آنها منتظر آمدن بقیه بستگان هستند.
از پیش دومینو که میرود, بیا وارد یک کافه
شده و در آنجا دوباره نیک را میبیند. نیک به او میگوید که او باید با چشمان بسته در
یک محفل خصوصی پیانو بزند. نیک میگوید که برای ورود به مهمانی به چند چیز نیاز دارد.
نوعی لباس مخصوصا به علاوه یک ماسک و البته "پسورد" برای ورود به محفل. بیل
شبانه خود را به یک لباس فروشی میرساند. او به بیل که صاحب فروشگاه است مبلغ زیادی
پول برای اجاره ی یک شبه ی چند دست لباس پیشنهاد میدهد. در هنگامی که بیل به دنبال
لباس ها میگردد, در اتاق دیگر سر و صداهایی می آید. او که در را باز میکند میبیند که
یک دختر با دو مرد ژاپنی در حال سکس بودند. فروشنده دختر را نجات میدهد و دو مرد را
در آنجا زندانی میکند تا به پلیس خبر دهد.
به هر حال بیل لباس ها را از او میگیرد
و سوار یک تاکسی میشود در بیرون شهر به یک عمارت میرسد. او راننده تاکسی را با یک نصفه
صد دلاری رزور میکند تا در بیرون منتظر او بایستد و خود داخل میشود. در حیاط پسوورد
را از او میپرسند و او وارد مجلس مخفیانه آنها میشود. در آنجا زنی به او میگوید که
او به اینجا تعلق ندارد و برای حفط جانش هم که شده باید سریع از اینجا خارج شود. زن
به او میگوید که او در مشکل بزرگی گیر میکند اگر رئیس مهمانی به او مضنون شود که بیل
یکی از آنها نیست. اما دیگر کار از کار گذشته است. یکی از مستخدمان پیش او می آید و
میگوید شما همان کسی هستید که با تاکسی آمدید و آن راننده تاکسی هم اکنون منتظر شماست؟
پس اگر چنین است آن راننده قصد صحبت با شما را دارد. اما اینها به نوعی تله بود و که
او به اتاق اصلی عمارت راهنمایی شود, یعنی همان جایی که رئیس با یک لباس و ماسک قرمز
انتظار او را میکشد. رئیس از او میخواهد که پسورد دوم را به او بگوید. ولی بیل در پاسخ
به او میگوید که او پسوورد دوم را فراموش کرده. رئیس در جواب میگوید که فراموش کردن
پسوورد دوم با نداشتن آن فرقی نمیکند. پس او محکوم است که اول ماسک و سپس لباس های
خود را از تنش خارج کند. اما در همین حال همان زنی که قبلا به او هشدار داده بود, از
طبقه بالا ظاهر میشود و مجازات بیل را به عهده میگیرد. پس بیل آزاد میشود و باید از
آنجا خارج شود ولی با این شرط که نباید به هیچ کسی درمورد چیزهایی که دیده و جایی که
بوده حرفی بزند, چون در این صورت نه خود و نه خانواده اش هیچ کدام در امان نخواهند
بود.
کمی بعد و وقتی که بیل به خانه میرسد. آلیس
را از خواب پریشانی بیدار میکند. آلیس که خواب بدی دیده است, با گریه کابوسش را برای
بیل تعریف میکند. او میگوید که در خواب دید که با یک ملوان نیروی دریایی و کلی مرد
دیگر سکس داشت در حالی که همگی آنها در حال خنده بودند.
صبح روز بعد بیل به هتلی که نیک در آن اقامت
داشت میرود. منشی در به او میگوید که او حوالی چهار و نیم صبح به آنجا آمده در حالی
که صورتش کبود و زخمی بود و دو مرد با هیبتی ترسناک همراه او بودند.
بیل از آنجا به همان لباس فروشی میرود تا
لباسها را پس دهد. اما ماسک را فرموش میکند. او به لباس فروش میگوید که ان را همراه
لباس های دیگر حساب کند که قیمتش را بپردازد. در همین هنگام او آن دو مرد ژاپنی را
میبیند که از آنجا خارج میشود. بیل از او میپرسد گکه چرا با پلیس تماس نگرفت. در جواب
میشنود که او لطفی در حقشان کرد. اما بیل میفهمد که او دخترش را به فاحشگی وا میداشت.
او به خانه دومینو میرود. اما هم اتاقیش
به او میگوید که دومینو اچ آی وی مثبت است. او در آنجا که خارج میشود متوجه میشود که
یک مرد با شمایل ترسناک به دنبال اوست. بیل در مقابل یک روزنامه فروشی و به بهانه خرید
یک روزنامه می ایستد و بعد از اینکه از سر او خلاص شد به یک کافه میرود و صفحه ای از
روزنامه را میبیند که نوشته یک ملکه زیبایی بر اثر اوردز در مصرف مواد مخدر مرده است.
بیل متوجه میشود که این زن همان مندی است. مندی کسی بود که دکتر پریشب در آن مهمانی
جانش را نجات داده بود. زیگلر او را به خانه اش دعوت میکند و میگوید که او خود در آن
مهمانی بود. زیگر میگوید آن زنی که خود را فدای بیل کرد همان مندی بود. نیک هم الان
در یک جای امن در حال زندگی است ولی او حق ملاقات با او را ندارد. زیگلر همچنین به
او میگوید که مجازات مندی ربطی به مرگ او ندارد و مرگ او واقعا در اثر اوردز بوده است.
ولی بیل نمیدانست که زیگلر راست میگوید یا نه؟
وقتی بیل به خانه برمیگردد. ماسکش را کنار
زنش و روی بالش میبیند. در همان لحظه اشک از چشمانش جاری میشود و گریه میکند و آلیس
را در آغوش میگیرد و قسم میخورد که اتفاقات این دو روز را برایش تعریف کند. فردای آن
روز آنها به همراه دختر نه ساله ـشان به خرید کریسمس میرود. در آنجا آلیس یه او میگوید
که او باید شکرگزار باشد که همچی به خوبی تمام شده و آنها هنوز کنار هم هستند. ولی
یک کار را باید در اولین فرصت انجام دهند و آن هم سکس است.
استنلی کوبریک که بود؟
استنلی کوبریک کارگردان یهودی تبار و چهارمین
فرزاند خانواده خود بود. او از همان کودکی و با هدیه ای که از پدر خود میگیرد شروع
به عکاسی میکند و به خاطر استعداد فوق العاده اش در 17 سالگی استخدام یکی از محلات
میشود. او چند سال بعد و به کمک دوستانش و با فیلمنامه هایی که به دست می آورد شروع
به ساختن فیلمهای آماتور میکند. او ابتدا به پیشنهاد دوستانش به ساختن فیلم های مستند
روی آورد. البته همین برای او تجربه ی خوبی بود و یکی از فیلم هایش را به قیمت 100
دلار به یک شرکت فیلمسازی فروخت. که البته برای یک فیلمساز آماتور و جوان تجربه ی خوبی
بود. او در همین سالها مستندهای روز نبرد, کشیش پرنده و ملوان را ساخت. بعدها که کوبریک
به عنوان یک کارگردان شناخته شد, اولین فیلم حرفه ایش به نام کشتن را کارگردانی کرد
که فیلم موفقی بود و او را به عناون یک کارگردان صاحب سبک معرفی کرد. فیلم بعدی او
راه های افتخار بود. کوبریک در سال 57 و با همکاری کرک داگلاس این فیلم را تولید کرد
که به نوعی میتوان راه های افتخار را اولین فیلم او در ژانر جنگ, البته با بیان دقیق
تر ضد جنگ دانست. البته ناگفته نماند که به خاطر ترسیم چهره ی منفی از ارتش فرانسه
در این فیلم, نمایش آن در این کشور ممنوع بود. سه سال بعد و در سال 1960 کوبریک کارگردانی
فیلم اسپارتاکوس را در نیمه های راه قبول کرد. کرک داگلاس که تهیه کنندگی و همچنین
نقش اول فیلم را بر عهده داشت کوبریک را برای کارگردانی این فیلم انتخاب کرده بود.
اسپارتاکوس در آن سال برنده ی چهار جایزه اسکار شد و یکی از برترین فیلمهای تاریخ سینما
لقب گرفت. منتها استنلی کوبریک هیچگاه این فیلم را از بهترین فیلمهای خود ندانست و
همیشه آن دوران را به بدترین دوران فیلمسازیش یاد میکند. پس از آن کوبریک به لندن رفت
و همیشه در آنجا ماند, او در آنجا با ولادیمیر ناباکوف آشنا شد و اولین کمدی خود یعنی
لولیتا را ساخت. کوبریک نویسندگی این کار را در کنار خود ناباکوف انجام داده بود؛ فلذا
اقتباسی بی نقص داشت و فیلم خوبی ساخته شد.
کوبریک در سال 64 فیلم داکتر استرنجلاو
را ساخت. این فیلم جنجالی در مورد یک ژنرال روان پریش بود که دائما قصد حمله به خاک
شوروی را میکرد. این فیلم نامزد 4 جایزه اسکار شد و یکی از بهترین کارهای کوبریک در
ژانر کمدی البته سیاه بود. چهار سال بعد او با همکاری آقای آرتور سی کلارک و البته
از روی کتابی با همین نام, 2001؛ یک ادیسه فضایی را ساخت. این اولین فیلم او در ژانر
علمی تخیلی بود. برای این فیلم کوبریک اسکار بهترین جلوه های ویژه را گرفت. او برای
این فیلم واقعا سنگ تمام گذاشتعه بود و با وسواس تمام همه ی صحنه را تهیه کرده بود.
بعد از این فیلم کوبریک به سراغ آنتونی بورخس رفت و فیلم پرتغال کوکی را ساخت. این
فیلم در مورد الکس یک جوان شرور بود که بعد از قتل زنی و با خیانت دوستانش به زندان
می افتد و در آنجا تخت درمان های خاصی قرار میگیرد. فیلم پرتقال کوکی اولین فیلم کوبریک
بود که خشونت در آن حرف اول را میزد. بعدها کوبریک با فیلم بری لیندون به قرن هجدهم
بازگشت و یک فیلم در ژانر جنگ و البته عاشقانه ساخت. فیلم بعدی او شاهکار بود. او با
همکاری استفان کینگ فیلم درخشش را ساخت که در نوع خود بی نظیر بود و یکی از ترسناک
ترین فیلمهای تاریخ سینما لقب گرفت. درخشش در مورد یک نویسنده است که برای نگهداری
از یک هتل به آنجا نقل مکان میکند تا رمانش را هم به انتها برساند. ولی به خاطر حوادثی
که در آنجا رخ میدهد او تبدیل به یک جانی میشود و ادامه ماجرا... کوبریک در این فیلم
اقتباس خوبی از رمان کینگ کرد. بازی جک نیکلسون هم به عنوان یک جانی فوق العاده بود.
اتفاقاتی هم که طی فیلمبرداری اتفاق افتاد هم جالب بود. وسواس کوبریک در فیلمبرداری
برخی سکانس های فیلم تبدیل به ضرب المثلی برای اهل سینما شد. کوبریک در اواخر عمر خود
فقط دو فیلم سینمایی ساخت. غلاف تمام فلزی یکی از آنها بود. او با این فیلم دوباره
به علاقه اولیه خود یعنی ژانر جنگ بازگشت. این باز هم مثل راه های افتخار موضوع ضد
جنگ داشت و با وسواسی که برای ساختن صحنه های جنگ داشت تبدیل به یک فیلم خوب شد. او
پس از دوازده سکوت و خانه نشینی فیلم بعدی خود یعنی چشمان باز کاملا بسته را ساخت.
او با این فیلم خانواده های امریکایی را هدف قرار داد وسست بودن آن را مورد انتقاد قرار داد. استنلی کوبریک
کارگردانی کمالگرا بود. سکوت را به ساختن فیلمهای کم اهمیت ترجیح میداد. عموم کارهایش
اقتباس هایی بودند از کارهای بزرگ ادبی همه ی اینها به علاوه وسواسی که در ساختن فیلمهایش
از خود نشان میداد او را تبدیل به یکی از بزرگترین و صاحب سبک ترین کارگردانهای قرن
بیستم کرد و توانست در هر ژانری فیلم بسازد.
چشمان باز کاملا بسته
اسم فیلم تنقاض است, موسیقی فیلم متناقض
است. پوستر فیلم پارادوکس دارد. استنلی کوبریک آدمی بود که بی پروا حرف خود را میگفت.
رک و پوست کنده فیلم میساخت. بی پروا بودن
خود را در استرنج لاو نشان داد. در پرتقال کوکی به نوعی دیگر نمایشش داد و سرانجام
با چشمان باز کاملا بسته تمامش کرد. دغدغه فیلمهایش نشان دادن خشونت بود حالا چه این
خشونت را در غالب فیلمی به نام پرتقال کوکی نشان دهد که فردی شرور مردم را مورد آزار
قرار میدهد و یا چه در درخشش که شخصی خانواده اش را با تبر به قتل برساند. کوبریک در
این فیلم به خانواده ها تاخت. خیانت و بی اعتمادی و انتقام را مورد مذمت قرار داده
است. زنی که به شوهرش خیانت کرده و مردی که از شدت اعتماد زیادی که به همسرش داشته
است نمیتواند اینها را قبول کند و حالا هم که ماجرا را فهمیده درصدد انتقام از همسرش
بر می آید.
کوبریک در این فیلم بی اعتمادی یک زن و
شوهر به هم دیگر را نشان میدهد. این بی اعتمادی از همان پوستر فیلم قابل مشاهده است.
بیل و آلیس در یک صحنه ی عشقبازی هستند ولی
آلیس از این رابطه لذت نمیبرد و بیل سرمست از این عشق بازی ـست. ولی تناقض اینجاست
که چشمان بیل بسته است و آلیس چشمانی باز دارد. شاید این چشمان بسته برای این بود که
خود بیل در جایی به آلیس که این سوال برایش ایجاد شده بود که "تو چرا به من غیرت
نداری؟" به او جواب داد "چون همسرم هستی مادر دخترم." چشمان باز کاملا
بسته هم حکایت خشونت بود اما نه از نوع خشونتی که در پرتقال کوکی بود. همان بالماسکه
های سکسی بدترین نوع خشونت هستند. نوعی خود فراموشی و بی هویتی که جز سکس و هوس و شهوت
چیزی نمیبند. این بار کوبریک خشونت ستیزی خود را به گونه ای دیگر نمایش میدهد. خشونتی
که یک انسان به خودش روا میدارد نه به دیگران
واعضای خانواده اش. تلخی این فیلم در همان ابتدا زننده است. بی اعتمادی ها و
خیانت هایی که این زوج به هم روا میدارند از همان ابتدا مخاطب را ناراحت میکند.
باز داستان فیلم اگر بگذریم و صرفا به خود
فیلم بپردازیم به قدرت کوبریک پی میبریم. بارز ترین نکته نورپردازی های زیبای فیلم
است. در جاهایی که شک و تردید بر همه جا حکم فرماست, صحنه آبی رنگ میشود. در صحنه های
سکس صحنه قرمز و نارنجی رنگ است. هنگام خطر صحنه سیاه میشود. این نورپردازی در انتقال
پیام فیلم کمک بسزایی کرده است. چنانچه اگر کسی از گفتار بازیگران متوجه داستان فیلم
نشود حتما این نورپردازی ها برای او تداعی گر نکته هایی در مورد فیلم خواهد بود. او
در این فیلم باز هم وسواسش را به کار برده است! ساخت فیلم سه سال طول کشید. پلان به
پلانی که ساخته میشد باید مورد تایید کارگردان قرار میگرفت. او حتا برای یکی از پلانها
هفتاد بار به کروز کات داده بود! همه ی اینها باعث شد سرآخر فیلم خوبی ساخته شود و
آخرین یادگار کوبریک ماندگار تر بماند که البته کیدمن و کروز هم به این ماندگاری کمک
کرده اند.
استنلی کوبریک در عموم ساخته هایش از موسیقی
کلاسیک بهره برده است. حتا در پرتقال کوکی یکی از ابعاد شخصیتی الکس وابسته به همین
موسیقی بود. او این بار هم از این نوع موسیقی بهره گرفت اما به نوعی دیگر. این بار
او از آثار موزیسین روس دیمیتری شوستاکوویچ کمک گرفت. او کسی بود که استالین شخصا برای
آثارش نقد مینوشت ولی بعد ها از دشمنان او شد. خلاصه این تناقض حتا در زندگی آهنگساز
کار هم وجود داشت.
به طور کلی کلی چشمان باز کاملا بسته را
میتوان بهترین فیلم کوبریک در بیت سال آخر کارگردانیش دانست. فیلمی به بعد از دوازده
سال سکوت در طول سه سال ساخته شد.
Post a Comment